سوال: چرا مسلمانان شیعه، بر خلاف برادران اهل سنّت نمازهای ظهر و عصر، مغرب و عشاء را در یک زمان می خوانند در حالی که در قرآن پنج وقت امر شده؟
دلیل و پاسخ خواندن نماز در اوقات سه گانه:
1. خداوند در آیه ی 78 از سوره ی اسراء می فرماید: نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) تا نهایت تاریکی شب (نیمه شب) برپادار و همچنین قرآن فجر(نماز صبح) را. چراکه قرآن فجر، مشهود است. »
بنابراین در قرآن کریم سه وقت برای نماز ذکر شده است و نه پنج وقت. بر هر فرد مسلمان واجب است که در شبانه روز پنج بار نماز بگذارد اما واجب نیست که این پنج بار را جدا بخواند و می تواند بین نماز ظهر و عصر، همچنین مغرب و عشا را جمع کرده پشت سر هم بخواند.
2. در روایتی آمده است که حضرت رسول الله (ص) بین نمازهای ظهر و عصر، همچنین مغرب و عشا را جمع کرد. از او در این مورد پرسیدند. فرمود: اینگونه عمل کردم تا حرج ( تقصیر . درماندگی . سختی ) و مشقّت بر امّتم نباشد. | 1 |
3. امام صادق علیه السلام میفرماید: هنگامی که خورشید به حد زوال رسید وقت نماز ظهر وعصر فرا میرسد؛ جز آنکه نماز ظهر قبل از نماز عصر انجام میگیرد. آنگاه تو آزادی که آن دو را در هر وقتی خواستی بخوانی تا زمانی که خورشید غروب کند. | 2 |
4. روایات فراوانی از پیامبر اکرم (ص) حتی به نقل از علمای اهل سنت نیز در جواز جمع بین دو نماز حتی در غیر سفر و خطر وارد شده است که به برخی اشاره می کنیم:
امام احمد حنبل در جزء اول مسند خود در صفحه ی 221 و مسلم بن حجّاج در باب الجمع بین الصّلاتین فی الحضر » در صحیح خود | 3 | با نقل سلسله ی روات از عبدالله بن عبّاس نقل نموده اند که گفت: رسول خدا(ص) نماز ظهر و عصر، مغرب و عشا را بدون آنکه از چیزی بترسد و یا در سفر باشد به صورت جمع و یکجا به جا آورد.
زرقانی که از اکابر علمای اهل سنّت است در کتاب خود | 4 | از نسائی از طریق عمرو بن هرم از ابی الشعثاء نقل می نماید که: در بصره عبدالله بن عباس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را جمع می خواند، بدون آنکه بین آنها فاصله و چیزی بوده باشد و می گفت: رسول خدا(ص) این قسم نماز را ادا می فرمود.
هرچند که نمازها را به صورت جدا جدا خواندن دارای اجر و ثواب بیشتری است اما وجود اینگونه روایات منقوله حتی در صحاح و سایر کتب معتبر اهل سنّت دلیل بر داشتن جواز مبنی بر جمع خواندن نمازهای ظهرو عصر، مغرب و عشا است. | 5 |
| 1 | . شرح زرقانی بر موطأ مالک، ج 1 ، ص 294
| 2 | . وسائل الشیعه:ج4، أبواب مواقیت، باب 4، روایت 4 و 6
| 3 | . صحیح مسلم ج 2 ص152
| 4 | . شرح موطأ مالک در باب جمع بین الصّلاتین ص263
| 5 | . کتاب شبهای پیشاور ص 111
اگرمیان حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) با خلفا خصومتی وجود داشته است، پس چرا امیر مؤمنانعلی(ع) در نامگذاری فرزندان خود از نام آنها استفاده کرده است؟! این نامگذاری نشانمی دهد که رابطه ای صمیمانه بین حضرت علی(ع) و خلفای راشدین وجود داشته است و آنهاهیچ نقشی در به شهادت رساندن حضرت فاطمه ی زهرا(س) نداشته اند!
پاسخ:
امیرالمؤمنینعلی(ع) پس از شهادت حضرت فاطمه ی زهرا(س) ازدواج کرده و از همسران خود صاحبفرزندانی شده مانند عمر بن علی بن ابی طالب که نام مادرش صهباء بوده و عثمان بنعلی بن ابی طالب که مادرش حضرت امّ البنین بوده و یا ابوبکر بن علی بن ابی طالب کهمادرش لیلی بنت مسعود الدرامیه بوده است. ( لازم به تذکر است که ابوبکر که مادرشلیلی دختر مسعود بوده، به همراه دیگر برادرانش (عثمان و جعفر و عبدالله و جنابابوالفضل العبّاس (ع) ) که مادرشان امّ البنین بوده، در رکاب امام حسین(ع) در عاشورابه شهادت رسیدند.)
واما علت نامگذاری در مورد ابوبکر بن علی بن ابی طالب(ع):
اولاً:اگر قرار بود که امیرمؤمنان علی(ع) نام فرزندش را ابوبکر بگذارد، از نام اصلی ابوبکریعنی عبدالکعبه، عتیق، عبدالله (و. با اختلافی که وجود دارد)، انتخاب میکرد نه ازکنیۀ او؛ در حالیکه اصل نام ابوبکر بن علی، محمّد بوده است[1].
ثانیا:ابوبکر کنیه فرزند علی(ع) بوده و انتخاب کنیه برای افراد در انحصار پدر فرزند نمیباشد؛بلکه خود شخص با توجه به وقایعی که در زندگی اش اتفاق میافتاد کنیهاش را انتخابمیکرد و بکر به معنی شاد، تازه و نو به کار می رفته است و رواج داشته.
درمورد نامگذاری عمر بن علی بن ابی طالب(ع):
در نامگذاریفرزند امیرمؤمنان علی(ع) به نام عمر» هیچ اختلافی بین مورخین دیده نمیشود و جای هیچتردیدی نیست، اما سؤال اصلی اینجاست که واقعیت این نامگذاری چه بوده است؟
بررسیمدارک معتبر تاریخی قضاوت در این موضوع را برای ما آسان میکند:
یکی ازعادات خلیفه عمر تغییر نام افراد بود و بر اساس اظهار مورخان، شخص عمر این نام را براو گذارد و به این نام نیز معروف شد.
بلاذریاز دانشمندان اهل سنّت در انساب الاشراف مینویسد:
وکانعمر بن الخطّاب سمّی عمر بن علیّ باسمه.
عمر بنخطّاب، فرزند علی(ع) را از نام خویش، عمر نامگذاری کرد[2].
ذهبی،مورخ دیگر مشهور اهل سنّت میگوید: عمر بن خطّاب، عمر بن علی(ع) را به دلیلاینکه وی در زمان خلافت او به دنیا آمد، به اسم خود نام نهاد[3].
شاید سؤال شود که تغییر نام یک فرد چندان هم سادهنیست و چطور میتوان پذیرفت که خلیفه ی دوّم نام خود را بر فرزند امیرمؤمنان علی(ع)بگذارد و نام اصلی ایشان از خاطرهها پاک شود؟
عمر بنالخطّاب، اسم افراد دیگری را نیز در تاریخ تغییر داده است که ما فقط به سه مورد اشارهمیکنیم:
۱. ثعلبة بن سعدبن معلی:
نام معلی،ثعلبه که عمر آن را تغییر داد و معلی گذاشت[4].
۲. الاجدعابی مسروق بن عبدالرحمن.
عمر بنالخطاب، اسم اجدع بن مالک را تغییر داد و عبدالرحمن گذاشت[5].
3. ابراهیمبن الحارث بن عبدالرحمن.
پدرشاسم او را ابراهیم گذاشته بود؛ ولی عمر آن را تغییر داد و عبدالرحمن گذاشت[6].
بایدگفت این کار عمر در موارد زیادی انجام شده و چون این کار توسّط خلیفه انجام میشد کهدارای جایگاه اجتماعی و اعتقادی نزد مردم بود، مورد اقبال قرار میگرفت و نام اصلیبه تدریج متروک می شد.
شاید به نظر عجیب برسد اما این موضوع در این عصر نیز مصداق دارد؛ به عنوان نمونه خداوند به کسی فرزندی عطا می کند که وی می خواهد مثلا نامش را رضا بگذارد، اما بزرگ خانواده که از نفوذ و ت زیادی در خاندان خود برخوردار است، نام کودک را جعفر قرار می دهد. لذا کل فامیل و خانواده حتی اگر نام شناسنامه ای کودک رضا باشد، او را جعفر صدا می زنند و اگر روزی بخواهند حرفی را از قول رضا بیان کنند و بگویند مثلا رضا فلان چیز را گفت؛ نفر دوم رضا را نخواهد شناخت و می گوید رضا کیست؟! اینجاست که نفر اول خواهد گفت جعفر را می گویم!! این موضوع به عینه در زندگی و دوران حال حاضر نیز مشهود است و مطمئنا باب میل نیست.
درمورد نامگذاری عثمان بن علی بن ابی طالب(ع):
نامگذاریبه عثمان، نه به جهت همنامی با خلیفه سوّم و یا علاقه به او است؛ بلکه بر اساسحدیثی است که از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده مبنی بر اینکه ایشان فرموده اند فرزندمرا به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم[7]؛
کهنشان می دهد حضرت به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون[8] این نامرا برای فرزند خود انتخاب کرده اند.
حال بایددانست مطرح کردن این نوع شبهات در حقیقت چیزی جز عوام فریبی نیست و این قبیل دلایلبرای اثبات ادعایی که روند تحوّلات صدر اسلام، سیر تاریخی حوادث و سرنوشت یاجتماعی اهل بیت پیامبر(ص) را در بر دارد، غیر قابل پذیرش است و طرح این مطلب چیزیجز ساده انگاری مخاطب نیست و اینکه ما بخواهیم صرفاً با یک اسم، قضیه ای تاریخی وبسیار مهم را انکار کنیم، امری ناصواب و به دور از انصاف است.
همچنینباید در نظر داشت که نامگذاری فرزندان از روی علاقه ی پدر و مادر به افراد و شخصیتهاصورت نمیگرفت و نمی گیرد، وگرنه باید همه ی مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسولاکرم(ص) نامگذاری میکردند.
و اگرنامگذاری به خاطر ابراز محبت به شخصیتها بود، چرا خلیفه ی دوم به سراسر ممالک اسلامیبخشنامه کرد که کسی حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا(ص) نامگذاری کند؟!
ابنبطالو ابنحجر در شرحشان بر صحیح بخاری مینویسند:
کتب عمرالی اهل الکوفه الا تسموا احدًا باسم نبی[9].
و نکتهی اصلی این جواب این است که مگر اسم ابوبکر، عمر و عثمان، اسامی اختصاصی خلفایراشدین بوده اند؟ با اینکه این اسامی قبل از ظهور اسلام نیز رایج و متداول بوده.حتی در فرهنگ اجتماعی کنونی نیز رایج نیست که صرف مخالفتها و نزاع ها موجب تحریماسامی و نامها شود. به عنوان نمونه ای دیگر خاطر نشان می کنیم چه کسی است که بهدشمنی معاویه و فرزندش یزید نسبت به خاندان پیامبر(ص) اذعان نداشته باشد در حالیکهاندک توجهی به کتب تاریخی و رجالی نشان می دهد که این نامها در بین بنی هاشم وشیعیان تا قرنها متداول بوده است؛ نظیر:
معاویة بنحارث ومعاویة بن صعصعه از شیعیان و اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) و یزیدبن لهیط، یزید بن حصین، یزید بن زیاد که از اصحاب و شیعیان امام حسین(ع) بوده کهدر روز عاشورا نیز به شهادت رسیده اند. البته مثال بسیار است که ما به همین چندنمونه اکتفا کردیم. حال کدام انسان ساده اندیش است که نتیجه بگیرد یزید بن معاویههیچ ظلم و ستم و جنایتی در حق خاندان پیامبر خدا(ص) مرتکب نشده و در قتل جنابسیّدالشّهدا حضرت امام حسین(ع) هیچ نقشی نداشته است!! و یا اینکه آیا این افراد بهخاطر علاقه به معاویه و یزید این نامها را برای خود انتخاب کرده اند؟!!!
پس آنچهبدیهی و مسلم، این است که در عرف اجتماعی آن زمان این نامگذاریها به هیچ وجهبیانگر روابط صاحبان این اسامی با یکدیگر نبوده است.البته متروک و منسوخ شدنکاربرد یک اسم در عرف اجتماعی هر جامعه روندی طبیعی دارد و تابع تحوّلات فرهنگی وسلایق افراد آن است به گونه ای که در زمان ما و حتی در میان اهل سنت حاضر نیز نامهاییچون ابوبکر و عمر و عثمان و . کمتر اختیار می شود، در صورتی که در قرون اولیه یاسلامی چنین نیست و این نامها از جمله اسامی رایج آن دوران بوده است و در پایانپاسخ ما نیز این سؤال را از برادران اهل سنت داریم که اگر نامگذاری نشانه ی روابطخوب است، پس چرا خلفا هیچکدام از فرزندان خود را علی،حسن و حسین نامگذاری نکردند؟!
[1] . التنبیه و الاشراف ص 297 و الارشاد ج1 ص354
[2] . البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (متوفای۲۷۹ه)، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۹۲
[3] . الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء،ج 4، ص 134، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت،الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
[4] . الصحاری العوتبی، ابو المنذر سلمة بن مسلم بن ابراهیم (متوفای:۵۱۱ه)، الانساب،ج۱، ص۲۵۰
[5] . العسقلانی الشافعی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۱، ص۳۳۰
[6] . العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابو الفضل (متوفای۸۵۲ه)، الاصابةفی تمییز الصحابة، ج۵، ص۲۳
[7] . الاصفهانی، ابو الفرج علی بن الحسین (متوفای۳۵۶)، مقاتل الطالبیین، ج۱، ص۸۹
[8] . عثمان بن مظعون، از پیشگامان در اسلام آوردن و از حاضران در نبرد بدر و اولینمهاجری بوده که در مدینه درگذشته است. هنگامی که او درگذشت، پیامبر(ص) با چشمانی اشکبار او را بوسید و در بقیع او را به خاک سپردند.
[9] . ابن بطال البکری القرطبی، ابو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک (متوفای۴۴۹ه)،شرح صحیح البخاری، ج۹، ص۳۴۴ و العسقلانی الشافعی، احمد بن علی بن حجر ابو الفضل (متوفای۸۵۲ه)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۱۰، ص۵۷۲
10. کتاب مقتل فاطمیه پاسخ به شبهات شهادت حضرت فاطمه ی زهرا (س) از منابع اهل سنت. تحقیق و ترجمه حجّت الاسلام محمد صفری و دکتر حمید ناسخیان
سؤال:
پرسشو شبهه ای که به گفته ی برخی از سمت دکتر سهیل زکار ( استاد تاریخ در دانشگاه دمشق) مطرح شده و آن اینکه خانه های مدینه در زمان رسول خدا(ص) و حتی پس از آن نیز،درهای لنگه دار چوبی نداشته است، بلکه فقط پرده هایی بوده که از درها آویزان می شدکه نتیجه گرفته می شود که خُب! وقتی خانه های آن موقع درب نداشته است، پس چگونهحضرت فاطمه(س) بین در و دیوار فشرده شده و فرزندش را سقط نموده است؟! و چگونه ممکناست که آن درب چوبی را که وجود نداشته شعله ور کرده و سوزانیده باشند؟!
پاسخ:
اصل بیان و هدف این شبهه انکار وجود درب برای خانه ها در آن زمان است و شاید اینادعا که بگوییم خانه های مدینه در آن زمان درب نداشته است، یک مزاح باشد، زیرا حتیاگر این شخص نگاهی گذرا به کتب روایی و یا تاریخی و یا حتی قرآن مجید می کرد، چنیننکته ای بر قلم خود جاری نمی کرد.چنانکه خداوند در آیه ی 9 سوره ی بقره به صراحتمی فرماید: وقتی می خواهید وارد خانه شوید، از درب آن وارد شوید.» اگر خانه هادر آن زمان درب نداشته است، پس این آیه در مورد چه کسانی و یا چه خانه هایی نازلشده؟! واقعا گاه بعضی از مطالب چنان سست و بی پایه اند که انسان را به تعجب وا میدارد! در اینجا اصل مسأله که هجوم به خانه ی حضرت فاطمه(س) و آتش زدن درب و بهشهادت رسیدن محسن بن علی(ع) و صورت گرفتن آن همه جنایت است فراموش می شود، آن هممطالبی که با مدارک مستند و محکم ثابت شده است، اما بهانه ای غیر علمی و غیر مستندبر انکار اصل ماجرا آورده می شود! این مثالِ شخصی است که فردی را با ضربه ی چوب بهقتل رسانده است و ما این حادثه را با مدارک مستند ثابت کرده باشیم، آنگاه وکیلمدافع قاتل به جای اشکال به اصل اسناد و مدارک ما، برای مغشوش کردن فضا بگوید آیااصلا چوبهای این شهر کسی را می کُشد یا نه؟!!
قرنهایمتمادی پیش از اسلام، مدینه صحنه ی جنگهای داخلی بود و همواره در حالی از آشوب وتشنج به سر می برد.پیامبر اکرم(ص) زمانی به رسالت مبعوث شد که مردم مدینه در هیچلحظه ای از شبانه روز سلاح خود را بر زمین نمی گذاشتند. حال چگونه می توان تصورکرد که مرد عرب با احتمالات ترسناک فراوانی که از همه طرف او و خانواده اش را دربر گرفته، خانه اش را بدون درب بسازد و رها کند، خصوصا آنگاه که دشمنی بین دوقبیله یا دو گروه باشد که در یک شهر زندگی می کنند مثل قبیله های اوس و خزرج و یایکی یا هر دو با قبایل یهودی مانند بنی نضیر و .! بستن دربهای خانه به هنگام شبو یا روز، برای حفظ اهل خانه ضروری است که مبادا انسان یا حیوانی وارد خانه شود کهباعث زیان و یا اذیت افراد در خانه شود.
جدااز این، احادیث و روایتهای داستانی مستند بسیاری از معصومین علیهم السّلام اجمعینآمده است که نشان از وجود درب برای خانه ها می دهد که ما برای نمونه شاهد مثالی میآوریم:
رسولخدا(ص) فرمود: هرکس عهده دار کاری شود و درِ خانه اش را به روی مسکین و مظلوم وحاجتمند ببندد، خداوند تبارک و تعالی به هنگام نیازمندی اش، دربهای رحمت خود را بهروی او می بندد[1].
جابرگفت که رسول خدا(ص) فرمود: شب هنگام، درب خانه ها را ببندید و درِ مشکهای آب رامحکم نمایید و چراغها را خاموش کنید[2].
سلمانفارسی روایت کرده که حضرت فاطمه(س) به او فرمود: دیشب در صحن حجره با اندوهی شدیددر فراق پیامبر(ص) نشسته بودم و می گریستم. درِ حجره را با دست خودم پیش کرده بودمکه درب باز شد و سه کنیز بر من وارد شدند که به زیبایی آنان ندیده بودم[3].
ابو فدیکمی گوید : از محمّد بن هلال درباره مختصات اتاق و حجره ی عایشه پرسیدم. در ضمن پاسخگفت: درب آن به سوی شام بود. گفتم : آن درب یک مصراع[4] داشت یادو مصراع؟ گفت: یک مصراع. پرسیدم : از چه جنسی بود؟ پاسخ داد: یا از چوب عرعر بود یااز درخت ساج[5].
آیاممکن است که فقط خانه و حجره ی عایشه درب داشته باشد و حجره و خانه ی دیگر همسرانپیامبر و بقیه ی افراد و یا خانه ی حضرت فاطمه ی زهرا(س) دخت گرامی آن حضرت دربینداشته باشد؟!!
درروایتی از امیرالمؤمنین علی(ع) آمده است که فرمود: من به درِ خانه ی عایشه رفتم.در زدم. گفت: کیست؟ گفتم: منم! علی! گفت: پیغمبر خوابیده[6]
اگرخانه ها درب نداشته و ورودی آن با پارچه هایی به عنوان پرده بسته می شد، می بایستدر احادیث و روایات یا آیه ی قرآن گفته می شد پرده ها را بیندازید، نه اینکه گفتهشود درب را ببندید یا از درب وارد شوید یا درب را کوبیدم و
روایاتو احادیث معتبر در این زمینه و برای اثبات موضوع بسیارند که به نظر می رسد طرح اینچند نمونه به عنوان شاهد و دلیل کافی بوده باشد.
[1] . مسند احمد ج3 ص 441 و بحارالانوار ج27 ص246
[2] . مسند احمد ج3 ص363 و بحارالانوار ج73 ص177 و مکارم الاخلاق ص128
[3] . بحارالانوار ج91 ص 227 و نهج الدعوات ص5 و دلائل الامامه ص28 و.
[4] . مصراع همان است که در فارسی از آن با عنوان "لنگه" یا "لت"یاد میشود.
[5] . وفاء الوفاء ج۲، ص۴۵۹ و ۴۵۶ و ۵۴۲
[6] . الاحتجاج ج1ص470 و کشف الیقین ص305 و الطرائف ص72
[7]. کتاب مقتل فاطمیه پاسخ به شبهات شهادت حضرت فاطمه ی زهرا (س) از منابع اهل سنت. تحقیق و ترجمه حجّت الاسلام محمد صفری و دکتر حمید ناسخیان
سوال:
بهفرض اینکه ابوبکر به عمر دستور داده که به خانه ی حضرت فاطمه(س) هجوم ببرد و دخترپیامبر خدا(ص) به سبب آن هجوم آسیب دیده و به شهادت رسیده باشد؛ پس علی(ع) کهشجاعتش زبان زد خاصّ و عام و فاتح خیبر و خندق و. است و نامیان و جنگجویان شجاعاز جنگیدن در مقابل او هراس داشتند، چرا خود به پشت در نیامد و پاسخ نداد و یا چرانجنگید و از خانواده خود دفاع نکرد؟! بدونتردید احدی از ما نمی پذیرد که همسر و فرزندان چنین شخصی مورد تهاجم قرار گیرند واو در خانه نشسته باشد و بگوید:
لاحولولا قوّة الاّ بالله. پس این مطالب از ساخته های ذهن شیعیان است!
پاسخ:
بیان اینحرفها برای تحریک عواطف و احساسات مردم و نوعی عوام فریبی است. بدون تردیدامیرالمؤمنین علی(ع) پیشوای غیرتمندان عالم و صاحب دلاوری و شجاعت و زبانزد خاصّ وعام است. بدیهی است که حضرت می خواسته این دین نوپا به حیات خود ادامه دهد اگرچه روحپاک و مبارکش بهای حیات آن باشد و ایشان هرگونه اذیت و آزار و سختی را در این راهو در طول حیات مبارکشان تحمل کرده اند.جایی که لازم به صبر بوده، صبر پیشه کردند؛نه به واسطه ی خشم پیش رفتند و نه به خاطر ترس و حفظ جان عقب نشستند. این مهاجمانبودند که کردند و مرتکب کارهای خلاف شرع و دیانت، غیرت و مردانگی و حتی عرفجاهلی شدند. خلافی از حضرت علی(ع) و صدّیقه ی طاهره(س) در آن حادثه سر نزد و تعدّیو خلاف از جانب مهاجمان بود. و اگر ایراد گرفته شود که چرا حضرت فاطمه به پشت درب رفته و پاسخ داده اند، باید دانست که پاسخ دادن حضرت فاطمه ی زهرا(س) به مهاجمان نیز خلافو گناهی برای آن حضرت نیست چه آنکه حتّی در بعضی از جاها پیامبر(ص) به ن خود وامّ ایمن می فرمود که به کسی که در می زند جواب دهید[1].
آیااز رسول اکرم(ص) غیورتر وجود دارد؟! درست است و بدون تردید احدی از ما نمی پذیرد کههمسر و فرزندانش مورد تهاجم قرار گیرد و او در خانه نشسته باشد و بگوید لاحول ولا قوّةالاّ بالله. اگر چنین کند قطعا مردم خواهند گفت که او ترسو است و یا اگر با دلاوریشخص مورد نظر مطابقت نداشته باشد، گفته می شود که این ماجرا دروغ است؛ اما اگرمهاجمان بخواهند ما را به معرکه ای بکشانند یا احساسات ما را تحریک کنند تا متشنّجشویم و واکنشی مطابق میل آنها نشان دهیم و اهدافشان را با واکنش خود محقق سازیم چه؟ ؛ در این صورت صبر و سکوت بهترین گزینه است که در غیر این صورت همه ما را سرزنش خواهند کرد! اینگروه مهاجم همین را از علی(ع) می خواستند و اگر علی(ع) دست به شمشیر می برد و بهخواسته ی آنان پاسخ مثبت می داد، فرصت شناخت حقیقت از بین می رفت و به آنان فرصتمی داد که همه ی برگهای برنده و همه ی امکانات تحریف و تغییر حقیقت را به دستگیرند. بعدها، از همین درگیری و جنگ امام(ع) در دفاع از خود و اهل بیتش را بهانهای برای کمرنگ کردن اصل ماجرا و تهاجم خودشان می کردند و اذهان را به سویی میبردندکه خود از پیش آن را ساخته و هدف قرار داده بودند. مثلا در صورت دست به شمشیر بردنامام(ع) آنان به راحتی اذهان را مشوّش کرده و می گفتند او همان کسی است که بزرگانشما را در جنگها کشته و ما به منظور حفظ اسلام و وحدت امّت و کرامت مردم و انتظامامور زندگی آنها به این کار اقدام و حضرت علی(ع) را بازداشت نمودیم که ما خیرخواهمردم و در پی قرب خداوندیم و از ایجاد تفرقه و دو دستگی در بین مسلمانان جلوگیریکردیم!! و چه کسی می توانست ادعایشان را تکذیب کند در حالیکه حاکم و بر امور مسلّطهستند و در کنار اموال و مناصبشان، تازیانه و شمشیر داشتند؟!
آیاخلفا از آنچه در خصوص احترام و ارزش حضرت فاطمه ی زهرا(س) در نزد پیامبر(ص) و عموممسلمانان وجود داشت بی خبر بودند؟!
چرا فرض نکنیم که استفاده از همین موقعیت ومنزلت حضرت فاطمه ی زهرا(س) برای دفع آنان (مهاجمین) از ساده ترین و آسان ترین وابتدایی ترین راه ها بود؟ و آیا موقعیت و منزلت والای حضرت فاطمه ی زهرا(س) که درنزد آنان روشن بود، جلوی تهاجم و اذیت و آزارشان را گرفت؟!
آیا این عیب است کهخانه ی مخدّره ای (پرده نشین) چون فاطمه ی زهرا(س) مورد تهاجم قرار گیرد و او ازفرزند و همسرش که امام است و از شرف و دین و رسالتش دفاع کند؟! مگر حضرت زینب(س)مخدّره نبود؟! پس چرا امام حسین(ع) او را با خود به کربلا برد تا با اسارت ومصائبی سخت و جانکاه رو در رو شود و در کوفه و شام در مقابل طاغوتها و جبّاران عصرخود خطبه بخواند و افشاگری کند؟ آیا پرده نشینی و حجاب زن مانع از پاسخگویی از پشتدرب است؟! و حتی اگر گفته شود که چرا مثلا فضّه کنیز حضرت زهرا(س) برای پاسخ بهپشت درب نیامد، می گوییم کسانی که حرمت شخصی چون حضرت فاطمه ی زهرا(س) را کهپیامبر(ص) در موردش فرمود خداوند از خشم او خشم میگیرد را نگه نداشتند و در را بهروی وی آتش زده و با لگد باز کردند و بر حضرتش و اهل آن خانه هجوم بردند، آیاارزشی برای گفته های یک کنیز قائل می شدند؟!!
همچنینباید گفت که آن قدرت و شجاعت مولا امیرالمؤمنین علی(ع) در مقام اعجاز بود و آنسکوت و صبر در مقام سکوت و تسلیم فرمان خدا بودن. همانطور که خداوند در قرآن میفرماید: ای رسول! صبور باش همچنان که پیغمبران الوالعزم صبر کردند[2].» ؛
حضرتامیرالمؤمنین علی(ع) نیز به امر خداوند صبر کردند.
علاوهبر این پیامبر اکرم(ص) طبق فرمان الهی، مولا امیرالمؤمنین علی(ع) را وصیت به صبر وشکیبایی در برابر این مصیبتهای عظیم نمودند و به ایشان فرموده بودند: یا علی(ع)!پس از من به گرفتاری و ابتلاء و ناراحتی دشوار مبتلا خواهی شد.در این هنگام عکسالعملی نشان مده و با آنان نبرد مکن. اگر یار و یاوری یافتی با آنان مبارزه کن وحقّ خود را بگیر، در غیر این صورت سکوت کرده و خون خود را حفظ کن تا هنگامی کهمظلومانه به من ملحق گردی. و در آن هنگام نیز امیرالمؤمنین علی(ع) یار و یاوری جزچهارنفر ( سلمان، مقداد، ابوذر و زبیر بن عوام ) نیافتند و بقیه یا در جبهه یمخالف قرار گرفتند و یا از ترس شمشیر و تازیانه ی مخالفان سکوت اختیار کرده و فقطتماشا می کردند! و حضرت هم طبق سفارش رسول خدا(ص) دست به شمشیر نبرد و جان خود وفرزندان رسول خدا حسن و حسین علیهم السلام و حضرت فاطمه ی زهرا(س) را به خطرنینداخت.
سلمان میگوید: هنگامی که مهاجمان به خانه ی حضرت حمله کردند و درب خانهرا به آتش کشیده و فاطمه ی زهرا(س) را بیندر و دیوار قرار دادند، مولا امیرالمؤمنین علی(ع) ناگهان از جا برخاست و گریبانعمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست اورا بکُشد که سخن پیامبر اکرم(ص) را به یاد آورد[3].
چنانچهخود امیرالمؤمنین علی(ع) به عمربن خطّاب فرمودند: ای پسر صحّاک! قسم به آنکه محمّدرا به پیامبری مبعوث نمود اگر نبود مقدّری که از طرف خداوند گذشته و عهدی کهپیامبر(ص) با من نموده است، می دانستی که تو قدرت ورود به خانه ی مرا نداری[4].
وقتیمهاجمین از عهد امیرالمؤمنین با خدا و رسولش(ص) خبر یافتند، فهمیدند که دیگر حضرتپایبند به آن عهد خواهد بود و دست به شمشیر نخواهد برد و همین باعث گستاخی بیشترآنان گردید، وگرنه خود می دانستند که در همان لحظه ی اول، حضرت آنان را به سزایعملشان می رساند.
[1].کشف الیقین ص260 و کشف الغمه ج1ص91 و فرائد السمطین ج1 ص321 و .
[2] . سوره احقاف آیه ی 35
[3] . کتاب سلیم بن قیس ص150 و الاحتجاج طبرسی ج1 ص127 و مجمع النورین مرندیص98 و .
[4] . کتاب سلیم بن قیس ص150 و الهجوم علی بیت فاطمه(س) ص125 و ماساة اهرا(س)ج2ص155
کعبه و حجر الأسود اگر چه در ظاهر، زمینی هستند،ولی به هیچ وجه به عنوان امر زمینی احترامی ندارند، تنها برتری آنها به جهت اتصالبه امر ماورائی است که ارزش و احترامی را متوجه آنان کرده است. حجر الأسود تنها،وسیلهای است که با آن به یاد خداوند بیفتیم و در نتیجه با او عهد و پیمان ببندیمکه در راه او خواهیم بود و بر مرام و مسلکی که خدای تعالی بخواهد، قدم خواهیم نهاد.
امیرالمؤمنین امام علی(ع) گفتوگویی با خلیفهیدوم پیرامون حجر الأسود دارد:
روزی خلیفهی دوم از کنار حجر الأسود میگذشت،بدان رو کرده، گفت: ای سنگ! ما میدانیم که تو تنها یک سنگی، نه نفعی به ما میرسانیو نه ضرری را متوجه ما میگردانی، تنها بهجهت اینکه شاهد بودیم پیامبر تو رادوست میداشت، تو را دوست میداریم. در این هنگام امام علی(ع) فرمود: چه میگوییای پسر خطّاب! همانا به خدا قسم، خداوند این سنگ را در روز قیامت زنده میکند درحالیکه یک زبان و دو لب دارد و گواهی میدهد برای آنانی که بر میثاق خود پایبندبودند. این سنگ به منزله دست راست خداوند است که به وسیله آن خلق با او بیعتکنند». بعد از این کلام، عمر گفت: خدا ما را در شهری نگه ندارد که در آن علی بنابیطالب حضور ندارد.[8]
سؤال :
کلینی[1] در الکافی( و همچنین بزرگانی دیگر ) باب مستقلی به این عنوان آورده است : ( ن از زمین ارثنمی برند. )
و در این مورد از ابی جعفر(ع) روایت کرده است کهگفت: ن از زمین سهمیه ارث ندارند. (فروعالکافی کلینی7/127)
در اینروایت حضرت فاطمه(س) یا کسی دیگر استثناء نشده است. پس بنابراین طبق روایات مذهب شیعه،حضرت فاطمه(س) حق ندارد که خواهان ارث از پیامبر(ص) باشد و اگر این باغ، ارثیه وحقّ آنها بوده است، چرا حضرت علی(ع) بعد از رسیدن به خلافت، آن را مطالبه نکرده وبرای خود پس نگرفتند؟! این نشان می دهد که حقّی برای آنها در موضوع باغ فدک وجودنداشته است و این موضوع یا نشانه ی علاقه ی به دنیا از طرف حضرت فاطمه(س) بوده ،یا ساخته و پرداخته ی ذهن شیعیان است. اگر دنیا طلبی در آن حضرت نبوده، پس اینموضوع ساخته و پرداخته ی ذهن شیعیان است.
پاسخ:
موضوعی را کهشبهه پراکنان خواسته اند از ارائه ی ناقص این مطالب استفاده کنند آن است که حضرت فاطمهی زهرا(س) از پدر خود، پیامبر بزرگوار اسلام(ص) ارثی نمی برد و آن ارثی که در این سؤالاز آن صحبت شده، زمین فدک است. در ادامه ی مطلب نیز به این موضوع اشاره می کند که حضرتعلی(ع) مستحق تر است به این که مطالبۀ فدک کند و حال آنکه پس از به قدرت رسیدنچنین کاری نکرد!
موضوعیکه در ابتدا به نظر می رسد باید روشن و واضح شود آن است که بدانیم فدک کجا بوده وچگونه به پیامبر(ص) رسیده و آیا ماجرای احقاق حق فدک از سمت بانوی دو عالم را بایداز قاعده ی ارث پی گیری نمود و روی آن بحث کرد یا خارج از این قاعده است؟ به عبارتدیگر باید دید فدک ارثیه حضرت زهرا(س) بوده یا در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) ایشان مالکحقیقی آن بوده اند؟ چرا که بحث در رابطه با مالکیت حقیقی آن خارج از مسئله ارث است.
فدکسرزمینی آباد در سراشیبی خیبر با چشمه ای پرآب و منطقه ای وسیع برای کشاورزی وقلعه ای مهم بود و نخلستانهایش از خیبر بیشتر بود.ساکنان آن عده ای از یهود بودندکه با اهل خیبر در ارتباط بودند و رئیس آنان در روز فتح آنجا مردی به نام " یوشعبن نون " بود. نام این سرزمین هم به اسم " فدکبن هام" اول کسی که درآنجا ست یافته بود می باشد. این باغ ها در شمال مدینه واقع شده بود و هم اکنوننیز باقی است و به نام الحایط خوانده می شود. پس از فتح خیبر توسط امیرالمؤمنینعلی(ع) در سال هفتم هجرت و حدود چهار سال قبل از رحلت پیامبر(ص)؛ آن دو بزرگوارانبه دستور خداوند در تاریکی شب و بدون حضور سپاهیان مسلمان به سمت فدک رفته تا آنجارا فتح کنند.
یهودیان فدک که پیگیر اخبار فتح خیبر بودند و روز قبل خبر فتح آنقلعه ی عظیم را دریافته بودند، از وحشت به قلعه ی درون فدک پناه برده و سراسر شبرا در اضطراب می گذراندند. وقتی پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) به دیوارهایقلعه ی فدک رسیدند، امیرالمؤمنین بر کتف پیامبر(ص) قرار گرفت سپس حضرت برخاست و اورا با خود بلند کرد و با معجزه ی الهی، امیرالمؤمنین از دیوار قلعه ی فدک بالارفت؛ آنگاه که بر فراز دیوار قرار گرفت، با صدای بلند رو به اهل قلعه اذان گفت وصدای تکبیر بلند نمود. مردم قلعه ی فدک که گمان می کردند مورد هجوم سپاهیان مسلمانقرار گرفتند، به سوی درب قلعه فرار کردند و آن را باز کرده و از آنجا فرار کردند وپراکنده شدند. امیرالمؤمنین با دیدن این صحنه از دیوار قلعه پایین آمده و بههمراهی پیامبر(ص) که در بیرون قلعه منتظر بود، در مقابل آنان قرار گرفتند و باآنان درگیر شدند و هجده نفر از بزرگان آنان به دست امیرالمؤمنین علی(ع) به قتلرسیدند و در نتیجه بقیه تسلیم شدند. یهودیان فدک از پیامبر(ص) درخواست کردندخودشان را آزاد کند و اموال شخصیشان را به تناسب نصف با پیامبر(ص) مصالحه کنند وسرزمین فدک نیز طبق آیه ی یک الی سه ی سوره ی ، به عنوان ملک شخصی پیامبر(ص)درآمد، زیرا این سرزمین بدون لشکرکشی مسلمانان فتح شده بود. بر این اساس، سرزمینفدک به صورت یکپارچه از آنِ پیامبر(ص) شد که می بایست آن دسته از مردم فدک کهترجیح دادند در آن مکان بمانند، در آنجا کار کنند و درآمد آن را به ازای دریافتاجرت به حضرت تسلیم کنند.
عموممحدثان و مفسران شیعه و گروهی از دانشمندان سنی می نویسند:
پساز فتح فدک وقتی آیه ی 26 سوره ی اسرا مبنی بر اینکه: وَ آتِ ذَالْقربی حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیل * حق خویشاوندان و مساکین و در راه ماندگان را بپرداز» توسط جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد، پیامبر(ص) از جبرئیل پرسید منظور چه کسانیهستند و این حق کدام است؟
جبرئیلاز طرف خداوند عرضه داشت: فدک را به فاطمه عطا کن.
آنگاهپیامبر(ص) دختر خود حضرت فاطمه(س) را خواست و فدک را به وی واگذار کرد[2]. ناقلاین مطلب ابوسعید خدری یکی از صحابه بزرگ رسول اکرم(ص) است.
کلیه مفسران شیعه و سنیقبول دارند که این آیه در حق نزدیکان و خویشاوندان پیامبر(ص) نازل شده است و دختر آنحضرت بهترین مصداق برای ذَا الْقُرْبی » است. خلاصه ی گفتار آن که آیه در حق حضرتزهرا(س) و فرزندان وی نازل شده و مورد اتفاق مسلمانان است ولی این مطلب که هنگام نزولاین آیه پیامبر(ص) فدک را به دختر گرامی خود بخشید مورد اتفاق تمام دانشمندان شیعهو برخی از دانشمندان سنی است. در نتیجه می توان گفت مسئله فدک و قضاوت در مورد آن ازقواعد و قوانین ارث خارج بوده و این زمین در زمان حیات پیامبر(ص) به حضرت زهرا(س) بخشیدهو هدیه شده و ایشان مالک آن بوده اند. فلذا فدک اصولاً ارث نبوده تا به آن حضرت برسدیا نرسد!!
پس سوالکننده با حقه بازی تمام خواسته فدک را ارثیه معرفی کند و سپس هر طور می خواهد راجعبه آن قضاوت نماید!
اما مطلبمهمی که باید به آن اشاره نمود این است که احادیثی که سؤال کننده از آن استفاده نمودهو خواسته منظور خود را با آن به نتیجه برساند در کتب ذکر شده موجود است لکن سؤال کنندهاحادیث را به طور کامل بیان نکرده تا موضوع به طور کامل روشن گردد. مسئله ی ارثی کهدر این احادیث آمده با توجه به احادیث قبل و بعد آن مربوط به ارث بردن زن از شوهر خوداست، نه دختر از پدر خود! پس از این جهت نیز اشکال مردود است چرا که همه می دانیم حضرتفاطمه(س) دختر پیامبر بزرگوار اسلام(ص) بوده است نه همسر ایشان!
وقتیفدک توسط خلیفه ی اول ابوبکر از حضرت فاطمه ی زهرا(س) که آیه ی تطهیر در موردشاننازل شده بود غصب شد و دلایل و شهادت آن حضرت مبنی بر اینکه آن سرزمین هدیه ی رسولخدا(ص) در زمان حیات خویش به آن حضرت بوده مورد قبول واقع نشد،! آن حضرت موضوع ارثرا مطرح فرمودند تا حتّی المقدور از این طریق بتوانند حقّ خویش را بگیرند که بازهم مخالفین با ساخت احادیث جعلی مبنی بر اینکه ما گروه پیامبران طلا و نقر و زمین و خانه به ارث نمى گذاریم، ما ایمان و حکمت و دانش و حدیث به ارث مى گذاریم وهرچه از ما بماند صدقه است و به بیت المال تعلق دارد؛ از رد کردن حقّ آن حضرت به ایشان خودداری کردند! زیرا بهترآن بود که درآمد زیاد ناشی از کشاورزی و نخلستان واقع در فدک، در دست آنها باشد وطبق گفته ی عمر به ابوبکر بر این معتقد بودند تا زمانی که این ملک در دستانامیرالمؤمنین علی(ع) و فاطمه ی زهرا(س) باشد و درآمد آن توسّط ایشان بین فقرا ونیازمندان تقسیم شود، قلوب خلق متوجه علی(ع) می شود و خلافت آنها مستقر نمی گردد.اگر هم اشتباه خود را قبول و فدک را رد می کردند و به صاحبش پس می دادند، فردا نیز مجبور می شدند خلافترا ( که حق آنها نبود ) به صاحب اصلیش برمی گرداندند و این موضوع از این جهت نیزموقعیت آنها را به خطر می انداخت.
واما اینکه چرا امیرالمؤمنین علی(ع) بعد از رسیدن به خلافت فدک را پس نگرفت بایدگفت: شخصى از امام کاظم (ع) پرسید: چرا على (ع) فدک را باز پس نگرفت، امام(ع) در جوابفرمودند: ما اولیاى مردم هستیم و حقوق آنان را از ستمگران باز پس میگیریم، ولى براىخودمان باز پس نمیگیریم.
و شایدسرّ این اقدام حضرت علی و کلام امام کاظم علیهم السلام را در بتواندر یک جمله خلاصه کرد و آن اینکه برگرداندن فدک به عقیده ی برخی، تلاش در جهت رسیدنبه منافع شخصی تلقی می شد و در آن شرایط حساس صلاح نبود که به این مسائل دامن زده شود؛به علاوه دوره ی خلافت ایشان آن قدر کوتاه و همراه با جنگ ها و کارشکنی های گوناگونبود که به ایشان اجازه ی اصلاحات اساسی را در بسیاری موارد نمی داد. همچنین روایاتیکه از سوى امامان معصوم (ع) وارد شده است به نحوی به این مسائل اشاره دارند:
1. وجودشرایط خاص در زمان به خلافت رسیدن مولا امیرالمؤمنین علی(ع)
بهگفته ی علّامه سلطان الواعظین شیرازی، امام علی(ع) در شرایطی حکومت را در دست گرفتکه مردم از تهای عثمان ناخرسند بودند، ولی نسبت به تهای دو خلیفه پیشین بهویژه تهای عمر رضایت داشتند. تها و سنّت های عمر، در جامعه اسلامی آن زمانریشه دوانده بود. مردم حاضر نمیشدند از آن سنتها و تها دست بردارند. ابن ابیالحدید در این باره مینویسد:
در زمانزمامداری امام علی(ع) در کوفه مردم تجمع کردند و از حضرت خواستند فردی را به عنوانامام جماعت نماز تراویح[3] منصوبکند، تا در شبهای ماه رمضان نمازهای مستحبّی را با او به جماعت برگزار نمایند. حضرتبه آنان گوشزد نمود این کار بدعت و برخلاف سنّت رسول الله(ص) است و پیامبر(ص) به جماعتخواندن نمازهای مستحبّی را منع کرده است. اما آنان بدون توجّه به رهنمود حضرت، یا به عنوان امام جماعت برگزیدند و نماز تراویح را به جماعت برگزار کردند!!
خبر بهگوش حضرت علی(ع) رسید و برای نهی از منکر، فرزندش امام حسن مجتبی(ع) را فرستاد و باآنان در این باره سخن گفت. آن عده وقتی دیدند حکومت علوی در پی جلوگیری از این کاربرآمده است، فریاد زدند: ای وای، سنت عمر را میخواهند نابود کنند.!! با وجودی کهامام علی(ع) مردم را آگاه نمود که در زمان پیامبر (ص) چنین نمازی متداول نبود، و ایننماز در زمان عمر بنا نهاده شد و رسول خدا اجازه نداد نمازهای مستحبی به جماعت خواندهشود، مردم حاضر نشدند از سنّت عمر چشم پوشی نمایند و تابع فرمان امام علی(ع) باشند!بنابراین چگونه حضرت میتوانست فدک را به فرزندان فاطمه(س) پس بدهد[4]؟
2.گذشتزمان این حادثه و عدم ضرورت طرح مجدد آن از سوی حضرت علی(ع)
ابو بصیر مىگوید: از امام صادق (ع) پرسیدم: چراحضرت على (ع) پس از به حکومت رسیدن فدک را پس نگرفت؟ آن حضرت فرمود: چون ظالم و مظلومهر دو مرده بودند و خداوند ظالم را کیفر و مظلوم را پاداش داده بود و على بن ابى طالب(ع) خوش نداشت چیزى را که غاصب آن کیفر و مغصوبه ی آن پاداش دیده، برگرداند[5].
یعنی بهای فدک برای امیرالمؤمنین علی(ع) بی اهمیت و برنگرداندن آن به فرزندان حضرت فاطمه (س) مانند یک پرچم برافراشته برای رسوایی عمل غاصبین آن تا قیامت گردید.
اصل فدکدر این میان موضوعیت نداشت و غرض چیز دیگری بود و آن احقاق حق علی(ع) یعنی جانشینیالهی پیامبر اکرم(ص) بود که متأسفانه محقق نشد. پس حال که خلافت غصب و اسلام به انحرافکشیده شده و جانشین پیامبر اکرم(ص) بیست و پنج سال خانه نشین گردیده است، دیگر انگیزهای برای برگرداندن فدک باقی نمی ماند و اصلا چه چیز باید برگردانده می شد؟!
بیست وپنج سال خانه نشینی حضرت علی(ع) یا رنجیده شدن و شهادت پاره ی تن پیامبر اکرم(ص)؟ یاانحراف در دین؟ امیرالمؤمنین علی(ع) چه چیز را باید بر می گرداندند؟
آن چیزیکه نباید از دست می رفت، از دست رفت و آن کاری که نباید در اسلام می شد، شد.
هدف غاصبینبه ثمر نشست و زحمات پیامبر اکرم(ص) بی اجرگردید.
درضمن اگر همان طور که سؤال کننده به این احادیث استدلال می کند که زن از زمین ارث نمیبرد، پس چرا عایشه (دختر ابوبکر) و حفصه ( دختر عمر) مدعی و خواهان ارث از پیامبر بودهاند و با همین روش، پدران خود ابوبکر و عمر را در خانه ی پیامبر(ص) و در کنارایشان دفن کرده اند؟! اگر بر فرض محال قرار باشد خانه ی پیامبر به همسرانش به ارث برسد،طبق قوانین ارث زن و شوهر، باید سهم الارث عایشه و حفصه از آن خانه به اندازه یک وجبدر یک وجب باشد! چرا که تعداد همسران پیامبر در زمان رحلت ایشان طبق تاریخ، نُه (9) زن بودهکه اگر بخواهند یک هشتم آن خانه را بین نُه نفر تقسیم و به ارث ببرند، می شود یک هفتاد و دوم ، و یقیناً جایی برای به خاکسپاری به اندازه ی طول و عرض قامت یک انسان باقی نمی ماند!
حال چه پاسخ قانع کنندهای در این باره وجود دارد؟ آیا یگانه دختر پیامبر(ص) از ارث محروم و فقط همسرانشاز ایشان ارث می برند؟! حال آنکه فدک هدیه و بخشش پیامبر(ص) در طول حیات مبارکشانبه حضرت فاطمه ی زهرا(س) بود.
بحثو گفتگو در این موارد و پاسخ به این شبهات بسیار زیاد است، اما به نظر می رسد تاهمین مقدار کافی بوده باشد.
[1] . از محدثان بزرگ شیعه و مؤلف کتاب کافی، از معتبرترین مجموعههای روایی شیعهو متوفی سال 329قمری. او در زمان غیبت صغرای امام مهدی(عج) میزیست و با برخی از محدثانکه بدون واسطه از امام عسکری(ع) یا امام هادی(ع) حدیث شنیده بودند ملاقات کرده است.
[2] . مجمع البیان، ج3، ص 411؛ شرح ابن ابی الحدید، ج16، ص268؛ الدر المنثور، ج4،ص 177 کنزالعمّال، باب صله رحم، ج2، ص157 ، فتوح البلدان، ص46؛ معجم البلدان ج4، ص240
[3] . در لغت جمع ترویحه به معنای استراحت دادن و راحت گذاردن است و در اصطلاحنمازهای مستحبی خاصی است که آن را در شبهای ماه رمضان می خوانند و اهل سنّت آن رابه جماعت برپا می کنند. وجه تسمیه این نمازها به تراویح آن بوده که امام جماعت پساز هر دو نماز مستحبی که به صورت دو رکعتی برگزار میشده، به مردم فرصت استراحت میدادهاست.
[4] . سلطان الواعظین شیرازی، شبهای پیشاور، ص 710
[5] . بحارالانوار، ج 29، ص 395 ح1
[6] . بحارالانوار، ج 29، ص 395، ح2
احتجاجامیرالمؤمنین علی(ع) در برابر اظهار انبساط ابوبکر از بیعت مردم
این متن بخشی ازاحتجاج و مناظره ی امیرالمؤمنین علی(ع) با ابوبکر است که به طور خلاصه از کتاب شریف علامه ی بزرگوار طبرسی برای شما نقل شده است. علاقه مندان برای خواندن متن کامل این احتجاج، بهکتاب شریف مراجعه فرمایند.
امامجعفر صادق(ع) به واسطه ی پدران گرامش گوید: وقتی مردم با ابوبکر بیعت کرده و باامام علی(ع) آن رفتار نمودند، پیوسته ابوبکر نسبت به حضرت امیر(ع) اظهار انبساط وخوشرویی می نمود و از انقباض و گرفتگی علیّ بن ابیطالب حیران و دل نگران بود، بههمین خاطر بسیار مایل بود با او خلوتی داشته و عقده ی دل او را گشوده و رضایت خاطرآن حضرت را به هر ترتیب فراهم نماید. بنابراین از آن حضرت درخواست نمود که ساعتیرا برای مذاکره ی خصوصی انتخاب نماید. پس مجلس برپا شد و ابوبکر اینگونه سخن آغازنمود:
ایابوالحسن! به خدا سوگند که این جریان روی تبانی و اقدام و رغبت و حرص من صورتنگرفت پس برای چه از من دلتنگ و ملول بوده. و با نظر بغض و عداوت به من مینگری؟!
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: اگر به این امر میل و رغبتی نداشتی، برای چه خود را به آن حاضر نموده و دراین عمل پیش قدم شدی؟!
ابوبکرگفت: بخاطر حدیثی بود که از رسول خدا(ص) شنیدم که فرموده: به راستی که خداوندامّت مرا بر گمراهی و خطا جمع نمی کند.» و چون جمع ایشان را دیدم از همان فرمایشپیروی کرده و هرگز گمان نبردم که اجماع امّت خلاف هدایت و از گمراهی باشد و بههمین خاطر تن به تکلیف سپردم و اگر می دانستم حتّی یک نفر هم از این امر امتناعخواهد ورزید، بطور مسلّم از پذیرش آن خودداری می کردم.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: در خصوص حدیث مذکور در مورد اجماع امّت از تو می پرسم که آیا من از افراداین امّتم یا نه؟! گفت: آری! فرمود: آن گروهی که از بیعت تو سر باز زدند چونسلمان و ابوذر و عمّار و مقداد و سعد بن عباده و دیگران؛ از امّت بودند یانه؟! ابوبکر گفت: آری! همه از امّت بودند.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: بنابراین چگونه با مخالفت این افراد به حدیث اجماع احتجاج می کنی؟!.
ابوبکرگفت: . ترسیدم اگر از پذیرش آن امتناع ورزیده و خود را کنار بکشم، اوضاع اجتماعیمسلمین بهم خورده و شاید غالب مردم مُرتَد شده و از دین خارج شوند و پذیرش من براین امر بهتر از آن بود که امّت مسلمان به هرج و مرج گراییده و به حالت کفر سابقخودشان عود نمایند و فکر می کردم شما نیز در این باره با من موافق باشید.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: بسیار خوب! ولی پرسش من این است که شما در بار نخست روی چه اساسی و برای چهبه این امر روی آوردید و اینکه یک فرد روی چه شرایط و علل و جهاتی شایسته ی امرخلافت می شود؟
ابوبکرگفت: البته روی صفات خیرخواهی، وفای به عهد، صراحت لهجه، استقامت و حسن سیرت وعدالت و علم و آگاهی از کتاب و سنّت و حکمت و معرفت و زهد در دنیا و.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: ای ابوبکر! تو را به خدا سوگند می دهم آیا در وجود خود این خصوصیات را میبینی یا در من؟! ابوبکر گفت: البته در شمامی بینم ای ابوالحسن.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا این من بودم که پیش از تمام امّت به رسول اکرم(ص)جواب مثبت داد یا تو؟!
گفت:بلکه شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا من از طرف رسول خدا(ص) مأمور به ابلاغ و خواندنسوره ی برائت برای کفّار شدم یا تو؟!
ابوبکرگفت: شما مامور این کار شدید.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا هنگام خروج پیامبر(ص) از مکه به مدینه ( روز غار )، من جان فدای او شدم یا تو؟!
ابوبکرگفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند بنا به حدیث پیامبر(ص) در روز غدیر، آیا من مولای تو وتمام مسلمین هستم یا تو؟!
ابوبکرگفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا ولایت من قرین ولایت پروردگار متعال و پیغمبرخدا(ص) واقع شده به دلیل انفاق انگشتر در آیه ی شریفه ی انّما ولیّکم الله ورسوله والّذین آمنو – الخ » یا تو؟!
ابوبکرگفت: البته برای شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا مقام وزارت رسول خدا(ص) همچنانکه برای هارون بودنسبت به حضرت موسی، برای تو بود یا برای من؟!
ابوبکرگفت: برای شما بود.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا(ص) توسط تو و اولاد و خانواده ات دربرابر نصارا مباهله نمود یا با من و فرزندان و خانواده ی من؟!
ابوبکرگفت: البته توسط شما و خانواده اتان.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا آیه ی تطهیر از رجس ( معصیت،کفر،پلیدی،نجاست،گناه) در باره ی من و خانواده و فرزندان من نازل شد یا برای تو و خانواده ات؟!
ابوبکرگفت: برای شما و خانواده اتان.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا آفتاب برای نماز تو به دعای پیامبر(ص) رجوع کرد یابرای من؟!
ابوبکرگفت: برای شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا تو آن جوانمردی که این ندا از آسمان برایش خواندهشده که لا سیف الّا ذوالفقار و لا فتی الّا علی» یا من؟!
ابوبکرگفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا پیامبر(ص) مرا به قتل ناکثین[1] وقاسطین[2] ومارقین[3] برتاویل قرآن مژده و خبر داد یا تو را؟!
ابوبکرگفت: البته شما را.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا من در آخرین کلام رسول خدا(ص) حاضر شده و متولّیغسل و دفن او شدم یا تو؟!
ابوبکرگفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا تو را به دوش خود بلند کرده و اصنام وبتهای کعبه را شکست یا مرا؟!
ابوبکرگفت: البته شما را.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا پیامبر(ص) وقتی فرمان داد که تمام دربهایی که بهمسجد باز میشد بسته شود مگر یک درب؛ آن درب از خانه ی من بود یا درب خانه ی تو؟!
ابوبکرگفت: البته شما.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا رسول خدا(ص) در زمان حیات خود به اصحاب و یارانشفرمود که مرا به عنوان امیرالمؤمنین سلام گفته و ندا کنند یا تو را؟!
ابوبکرگفت: البته شما را.
.
امامجعفر صادق(ع) فرمود: به همین ترتیب حضرت امیر(ع) پیوسته مناقب منقول خود را که ازجانب خدا و پیامبر(ص) بود ایراد می کرد و ابوبکر یکایک آنان را تصدیق می نمود تاجایی رسید که ابوبکر به گریه افتاده و حالش منقلب شد. ابوبکر در حالی که میگریست گفت: راست گفتی ای ابوالحسن! به من مهلت بده تا امشب در کار خود و اینحرفهایت خوب فکر و تامل کنم.
امیرالمؤمنین(ع)فرمود: هر چه میخواهی فکر کن ای ابوبکر.
ابوبکردر نهایت تأثر و حزن به خانه رفت و تا شب خود را ممنوع الملاقات نمود. آن شبابوبکر در خواب به خدمت پیامبر(ص) مشرف شده و عرض سلام نمود؛ ولی رسول خدا(ص) رویمبارک خود را به جانب دیگر نمود. آن حضرت فرمودند: حق را به صاحب آن بازگردان.
چون صبحشد، ابوبکر نزد حضرت علی(ع) آمده و جریان خواب دیشب خود را برای امام(ع) شرح دادهگفت: دست خود را بده تا با تو بیعت کنم ای ابوالحسن. پس از بیعت از آن حضرت خواستکه در وقت معین در مسجد حاضر شده تا جریان مذاکره و خواب دیشب خود را به مردم نقلنموده و در میان جمع، خلافت را تسلیم امیرالمؤمنین نماید.
ابوبکربا رنگی پریده و در حالیکه خود را سرزنش میکرد از نزد آن حضرت خارج شد و در میانراه به عُمَر برخورد. عمر گفت: تو را چه شده ای خلیفه ی مسلمین؟! ابوبکر نیز همهچیز را برای او نقل نمود.
عمرگفت: تو را به خدا سوگند ای خلیفه ی رسول خدا که از سحر و جادوی بنی هاشم برحذرباشی و مبادا به آنان اعتماد نمایی که این اولین سحر و جادوی ایشان نیست. و گفتو گفت و گفت تا ابوبکر را از رأی و تصمیم خود بازگردانده و او را تشویق به ادامه یراه خلافت نمود.
حضرتصادق(ع) می فرمایند: امیرالمؤمنین بنا بر وعده ای که گذاشته بودند به مسجد آمد ولیهیچکس از ایشان را در آنجا ندید و دریافت که چه شده، پس بر سر قبر رسول خدا(ص)نشست.
در اینمیان عمر از کنار آن حضرت عبور کرده و گفت: ای علی! چیزی که میخواستی نشد!!
پس آنحضرت نیز بر همه چیز واقف شد و به منزل خود بازگشت.
کتابشریف احتجاج. تالیف مرحوم علامه طبرسی.
ناشر: دارالکتب الاسلامیة. جلد اول ص 261 الی274
[1].ناکِثین بهمعنای پیمانشکنان، لقبی است برای گروهی که به سردمداری طلحه و زبیر و بامحوریت عایشه، علیرغم بیعت با امام علی(ع)، علیه او شوریدند و با سپاه بزرگی کوفهو بصره را تصرف کردند و سرانجام در جنگ جَمَل شکست خوردند. در این جنگ، طلحه و زبیرکشته شدند و سپاه پراکنده شد و گروهی نیز اسیر شدند که امام علی(ع) آنها را عفو کرد.به این گروه چون باعث جنگ جمل شدند اصحاب جمل نیز میگویند.
[2].قاسِطین بهمعنای گروه ستمگر، عنوانی است برای معاویه و پیروانش در جنگ با امام علی(ع). پس از بیعت مسلمانان با امام علی (ع)، چون آن حضرت، معاویه را از حکومت شام خلعکرد، او علیه خلافت امام علی (ع) تمرّد کرد و باعث برپا شدن جنگ صفین شد. در این جنگحدود هفتاد هزار مسلمان کشته شدند.
[3].مارِقین بهمعنای گروه بیرونرفته و خروج یافته، عنوانی است برای خوارجی که در جنگنهروان علیه امام علی(ع) جنگیدند. مارقین در ابتدای جنگ صفین از سپاهیان امام علی(ع)بودند، اما ماجرای حکمیت سبب شد بر امام علی(ع) بشورند و گروه سومی تشکیل دهند که باهیچیک از طرفین همراه نبود. امام علی(ع) در منطقهای به نام نهروان ناچار به جنگ بااین گروه شد و آنان را شکست داد.
" پیامبر به خیبر حمله کرد، صفیه را برده ی خود کرد و در همان روزی که شوهرش و پدرش را و بسیاری از اطرافیانش را کشت، با او ازدواج کرد. آیا این روش برخوردی است که یک پیامبر باید داشته باشد؟! کشتن مردان و یدن ثروتها و نشان از رسوم غارنشین ها بود. از یک پیامبر خدا انتظار میرود که رسوم غارنشین ها را تکرار نکند و با این تکرار آنها را جاودانه نکند، بلکه معیار ها و روش های اخلاقی جدیدی را بنیان بگذارد."
این فرد سپس با نقل روایاتی از برخی کتب، سندیت حرف خویش را محکم و واقعی جلوه می دهد و یهودیان خیبر را افرادی مظلوم و بیگناه نشان داده که به آنها در جنگ ظلم شده و این جنگ برای بدست آوردن ن یهودی و ثروت خیبر صورت گرفته بود!! درحالیکه صرف نگاشته شدن برخی مطالب در برخی کتب قدیمی، نمی تواند ادعای کذب این ملحد و همکیشان او را تایید کند، بلکه هر شخص پس از پیامبر شناسی و دین شناسی، باید دقت کند که این مطالب در چه کتبی نگاشته شده؟ نویسنده اش چه کسی بوده؟ از قول چه کسانی روایت کرده و آیا نگارنده و راویان افراد قابل اعتماد بوده اند یا خیر؟ و آیا اصلا افرادی که از قول آنها روایت شده در آن زمان بوده اند؟! و آیا اصلا وجود خارجی داشته اند؟!
پاسخ:
حسن خزّاز گفت: از امام رضا ( علیه السّلام ) شنیدم كه فرمود:
بعضى از كسانى كه ادّعاى محبّت و دوستى ما را دارند،ضررشان براى شیعیان ما از دجّال بیشتر است.
حسن گفت: عرض كردم اى پسر رسول خدا(ص) به چه علّت؟
فرمود: به خاطر دوستیشان با دشمنان ما و دشمنیشان با دوستان ما؛ و هر گاه چنین شود، حقّ و باطل به هم در آمیزد و امر مشتبه گردد و مؤمن از منافق باز شناخته نشود.[1]
برای پاسخ به یاوه گوییهای دکتر سینا لازم است به طور مختصر توضیحی در مورد این ازدواج بدهیم:
ازدواج پیامبر(ص) با "صفیه دختر حیّ بن اخطب" را میتوان در راستای کسب نیرو، کاستن از خصومت دشمنان به واسطه پیوند قبیلهای و بهدست آوردن اقوام بیشتر که بتوانند یاریگر اسلام نوپا باشند، توصیف کرد؛ ضمن آنکه صفیه از بزرگان قوم خویش بود و حضرت رسول(ص)، به کنیزی رفتن و به ذلت و خفت افتادن آنان را خوش نمیداشت.[2]
همچنین این ازدواج، یک حکمت دیگر هم داشت.
در شرایطی که نگاه جامعه به ن اسیر تحقیرآمیز بود و از آنان برای فساد و هوسرانی استفاده میکردند و کمترین حقوقی برای آنان قائل نبودند، پیامبر اسلام(ص) به تکریم ن اسیر به ویژه این همسر خود پرداخت و با فرهنگ سازی نسبت به آزادسازی ن، خود به آزاد کردن آنان اقدام و حتی با آنها ازدواج نمود و به جای کنیزی، آنان را به همسری گرفت.
نه تنها آنها را اکرام کرد؛ بلکه به تربیت آنان اهتمام ویژه نمود. "صفیه" ی تازه مسلمان، از رفتار پیامبر اکرم(ص) با خود چنین گزارش میدهد: ما رأیت احداً قطّ احسن خلقاً من رسول الله(ص). یعنی: بطور قطع، شخصی را به حسن خلق رسول الله(ص) ندیدم [3]».
ثمربخشی این تربیت را میتوان در این جمله ی صفیه» یافت: وی در لحظات آخر عمر پیامبر(ص) قدردانی خویش و دلبستگی و فدایی بودنش نسبت به معلم بزرگ خویش را با جمله ی به خدا سوگند دوست دارم بیماری شما بر جان من بود و شما سالم میبودید.» بیان میدارد.[4]
همچنین برای اطلاع بیشتر از نحوه ی ازدواج پیامبر (ص) با این همسر خود به منابع زیر مراجعه نمائید:
البدایه و النهایه، ج 4، ص 223، طبقات الکبری، ج 8، ص 61.
سعد در طبقات الکبری مینویسد:
پیامبر به صفیه فرمود: اگر مسلمان شوی، آزادت میکنم و تو را به همسری خویش درمیآورم، او اسلام آورد و پس از عدّه ی شرعی با او ازدواج کرد.
در طبقات ابن سعد، ج 8، ص 129، المستدرک على الصحیحین، ج 4، ص 28؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 231 و 232 با صراحت مسلمان شدن صفیه را ذکر کردهاند.
همچنین در کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم» روایت مسلمان شدن صفیه را نقل کرده است.[5]
در منابع متعددی از جمله: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 56 (واقعه خیبر)؛ الطبقات الکبرى، ج 8، ص 129؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 231 ـ 232 و اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج 5، ص 490، آمده که:
پیامبر(ص) اعتقها و تزوجها» او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود، که عبارت در برخی منابع، با یکدیگر اختلافمختصری دارند ولی در تمام آنها، آزاد شدن صفیه توسط حضرت و ازدواج با وی آمده است.[6]
پس ازدواج پیامبر با صفیه بعد از مسلمان شدن او و آزاد شدنش به دست پیامبر و رعایت عدّه ی شرعی بوده است و صفیه مجبور به این کار نشده است. در مورد کشته شدن پدر و شوهر صفیه که در این جنگ کشته شدند نیز باید گفت پدر صفیه
باید از دکتر علی سینا سوال کرد که شما که اینقدر برای یهودیان دشمن پیامبر (ص) دل میسوزانید و آنها را مظلوم نشان میدهید و چنین سخنانی را به زبان آورده اید، چرا و به چه دلیل یهودیان، منطقه آبا و اجدادی خودشان را با آن آب و هوا رها کرده به سوی یثرب ( مدینه ) می آیند؟! مگر در آن بیابان چه چیزی بوده که آنها تمایل به آنجا داشته اند ؟
دلایل اقدام پیامبر به جنگ با یهودیان همه حکایت از خیانتهای فراوان یهود به تشکیلات تازه تاسیس مسلمانان را دارد. مدینه نخستین پایتخت حكومت پیامبر(ص) است؛ در تاریخ آمده است نخستین گروهی كه به یثرب (مدینه) آمدند، یهودیان بودند كه این شهر را بنیان گذاردند.
حال این سوال پر رنگ مطرح است که یهودیان كه میدانند پیامبر آخرامان در مكه مبعوث میشود چرا به مكه نیامدند؟چرا در منطقهای ( مدینه ) مستقر شدند كه خالی از سكنه است؟
چرا یهود در سرزمین حجاز پراكنده شدهاند در حالیكه منطقه میان این دو كوه عیر و احد منطقه مد نظر آنهاست؟
ادعای یهودیان بر استقرار در مدینه این است كه در یافتن مصداق این منطقه دچار خطا شدهاند و برخی به خیبر، برخی به تبوك و برخی نیز در مناطق دیگر ساكن شدهاند. با نگاهی دقیق به محل استقرار آنها در مییابیم كه آنها بر سر راه مدینه به قدس قرار گرفتهاند تا راه پیامبر(ص) به بیتالمقدس را ببندند.
پیامبر(ص) از هر راهی كه بخواهد به سرزمین فلسطین (كنعان) برود یهودیان پیشاروی او بودند و باید از هفت خاكریز عبور میكرد. بنیقریظه، بنیمصطلق، بنینظیر، خیبر، تبوك، موته و قدس.
در سیزده سالی كه پیامبر (ص) در مكه بودند، هم فاقد قدرت بودند و هم به دلیل شرایط حاكم بر مدینه حتی حق اعتراض به آزارها و شكنجهها را نداشتند، به دلیل آنكه در مكه همه با هم قوم و خویش بودند.
قدرت و حكومت پیامبر از مدینه آغاز میشود و گسترش مییابد بنابراین عملیات آشكار یهود از این نقطه آغاز شد. پس از ورود پیامبر(ص) به مدینه، هیئتی متشكل از سه قبیله ی یهودی بنیقریظه، بنینظیر و بنیقینقاع خدمت حضرت رسیدند و گفتند: ما آمدهایم با شما صلح كنیم كه به سود و زیان تو نباشیم و كسی را علیه تو یاری نكنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوی تا ببینیم كار تو و قومت به كجا میانجامد.
پیامبر (ص) پذیرفت و قراردادی نوشته شد. در این قرارداد ذكر شد كه اگر یهود تعهدات این قرارداد را نادیده بگیرد رسول خدا(ص) میتواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر و اموالشان را غنیمت بگیرد که مفاد این قرارداد نیز در آیین خود یهود موجود بود.
شگرد كلی یهود این بود كه پیش از آنكه عملیاتی را ضد پیامبر(ص) راه اندازد، مشركان و منافقان را به میدان آورد و با توجه به آیه 82 سوره مائده، یهود محور اصلی است و دشمنی مشركان نسبت به یهود تبعی است.
______________________________________
[1]. صفات الشیعه، ص 8
[2]. پیامبر (ص) می فرمایند: کریم و بزرگ قومی که به ذلت و سختی افتاده، احترامش کنید.» (بحارالانوار، ج 31، ص 133). همچنین ر.ک: به: سنن الکبری، ج 8، ص 168 و مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 207.
[3]. طیبی، ناهید، زن در چشم پیامبر، ص 102 به نقل از سهیلی؛ روض الانف، ج 7، ص 104؛ متقی هندی، کنزالعمال، ح 37609.
[4]. همان ص74
[5]. الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج ، ص 83.
[6]. در صحیح مسلم، ج 4، ص 146 نیز این موضوع ذکر شده است.
درباره این سایت